عکس های نیمه دوم آذرماه آقا پارسا
بازم سلام. ببخشید که دیر به دیر بهتون سر میزنم.مهم ترین اتفاق نیمه دوم آذر ،اولین واکسن من بود. مامانی و بابایی بهم کلک زدن. گفتن میریم ددر ، ولی نامردا بردن امپول زدن. منم فقط یه ذره گریه کردم ولی خیلی درد داشت.....
اینجا بعد از واکسن ، بیحال خوابیدم. .....
بعد از واکسن ، چند روزی حموم نرفتم. آخه یه کم حال ندار بودم. اینجا خیلی هپلی شدم نه؟!
بالاخره پاییز به آخر رسید و من اولین شب یلدا رو تجربه کردم. اینجا داریم میریم مهمونی خونه ی مامان جون واسه شب یلدا
راستی این پاپوش ها رو مامانی واسم بافته. دستت درد نکنه مامانی
پارسا و پسر عمه اش علی
خیلی با این پسر عمه ام ، رفیقم. قراره با هم بریم فوتبال و گردش و ....
اینجا منتظر بودم عکاسی مامانی تموم بشه تا به این هندونه ها و پشمک ها حمله کنم. راستی چرا شب یلدا هندونه میخورن عایا؟؟
و آخر شب بازم آرامش در بغل بابایی....
چند روز پیش عکس هامو نگاه میکردم ، رسیدم به این عکس. خوشم اومد ، گذاشتم اینجا. راست راسکی ، بزرگ شدم ها ، انگار همین دیروز بود....هی جوونی...