خرداد و پایان بهار
پارسای نازم !
کم کم رسیدیم به روزهای گرم سال. بهار هم تموم شد و تابستون از راه رسید. دردانه ی من ، امسال 30 خرداد اولین دندونت جوونه زد. چقدر ذوق زده شدیم . البته یه مدتی ناراحتی داشتی و بیقراری میکردی ، ولی اثری از مرواریدت نبود . بعد چند روز تازه شروع کردی به تب کردن. چقدر میترسیدم و چقدر مواظبت بودم که نکنه اتفاقی بیفته. همه میگفتن داره دندون در میاره ولی من خیلی نگران بودم و غصه میخوردم و سعی میکردم به روی خودم نیارم اما نمیشد. همش تب میکردی و ناراحتی داشتی و گریه میکردی. منم کاری از دستم بر نمیومد و همین دیوونه ام میکرد. بالاخره این مرحله رو هم سپری کردی و خدا رو هزار مرتبه شکر ، الان وقتی میخندی ، دندون خوشگل ات چشمک میزنه ! تو همین ایام ، ماه رمضان هم از راه رسید و اولین رمضان رو هم تجربه کردی و قرار شد آش دندونی ات ، بمونه برای بعد از عید فطر. دیگه از اینکه چقدر شیطون شدی و چه کارها میکنی ، چیزی نمیگم ! فقط همین قدر بگم که شبا بعد از خوابیدنت دیگه بیهوش میشم! ولی به جرات میگم بهترین روزها ی زندگی ام رو دارم تجربه میکنم. آنقدر خواستنی و خوردنی شدی که اصلا نمیخوام این روزها تموم بشن . تمام سعی ام رو میکنم که این روزها رو لحظه به لحظه و نفس به نفس ، زندگی کنم و همه رو به خاطر بسپرم ولی افسوس که لحظه ها خیلی سریع میگذرن و تو به طرز شگفت انگیزی داری بزرگ میشی....
خوب دیگه بریم سراغ عکس ها ی این مدت ....
اینجا رفته بودیم پارک و من سوار این آقا خروسه شدم
اینجا هم از دیدن بچه ها ذوق کردم و دلم نمیخواد به دوربین نگاه کنم ، حتی اگه مامانی کلی خواهش کنه...
ایشون هم آقای دکتر منوچهر شیخ سلیمی ، دکتر فوق العاده ی پارسا کوچولوکه لطف کردن و یه عکس یادگاری با پارسا گرفتن. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشن و سایه شون بالا سر بچه های کوچولو باشه
بدون شک ، عشق این روزهای پارسا کوچولو ، لباسشوره
اینجا ساعت 2 نصفه شبه و من هوس کردم دست بزنم ، ایرادی داره؟؟؟؟
تولد علی ( پسر عمه ی پارسا) . علی جون بازم تولدت مبارک .امیدوارم همیشه خوب و خوش و موفق باشی
قربونت برم که تمام روز ، هزار بار این پله رو میری بالا و میای تو اشپزخونه و برمیگردی و دوباره از اول .... هر جای خونه که بذارمت ، جیک ثانیه میای اینجا ، خستگی هم نداره
مامانی ، من اسباب بازی دوست ندارم ، میخوام تو اشپزخونه پیشت باشم و کمک ات کنم خوب
من میتونم دو تا کار رو با هم انجام بدم ، هم بخوابم هم آب بخورم . چقدر میچسبه
اینجا هم 1:40 نصفه شبه . از خواب بیدار شدم ، شیر خوردم و قصد خواب ندارم ، دلم میخواد با این کفش های بابایی بازی کنم. بابایی کفش نو مبارک ، اینا رو به عنوان اسباب بازی بده به من خوب
تا سری بعد فعلا بای