پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

چه ماه قشنگیه اردیبهشت....

1394/3/13 21:15
نویسنده : مامانی
482 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلم !

روزها همین طور سریع میگذرن . خدا رو صد هزار مرتبه شکر همه چی خیلی خوبه ، حتی عالیه. به برکت حضور تو ، زندگی مون معنای دیگه ای پیدا کرده . انگار هر چی قبل از تو زنده بودیم و زندگی کردیم ، همش باد فنا بوده ! چقدر خدای مهربون به ما لطف داشته که تو رو بهمون عطا کرده. هر روز هر لحظه هر نفس ، اون یگانه رو شاکریم که یگانه ای مثل تو رو آفریده و به ما هدیه کرده. به معنای واقعی کلمه ، همه چی عوض شده و چه تغییر زیبا و شور انگیزی ! خیلی خیلی شیطون شدی و من حسابی خسته میشم. گاهی آرزو میکنم 1 ساعت کامل بخوابی تا یه کم استراحت کنم ولی خوابت خیلی کمه و مرتبا شیطنت میکنی. همه چیز رو میخوای کشف کنی. چهار دست و پا راه رفتن رو تازه یاد گرفتی و کار من هزار برابر شده . غذا خوردنت هم که خودش داستانیه جدا ! دیگه خودت میشینی و خیلی اصرار داری که رو پاهات وایستی ، و عین فنر بالا و پایین میپری. خستگی هم سرت نمیشه ابدا ! به تلفن هم خیلی علاقه مند شدی ! تا یه نفر زنگ میزنه به زحمت خودتو میرسونی پای تلفن و همش گوشی رو از دست من میکشی . خلاصه حسابی سرمون رو گرم کردی. یادم رفت بگم ، تازه یاد گرفتی دست بزنی و هر وقت شروع به دست زدن میکنی ، دیگه دل هوش از سر بقیه میره ! خیلی حرف زدم ، زود عکس هات رو بذارم تا دیر نشده.....

 

اول از همه این عکس رو میذارم که این مسله که من شبیه مامانی ام یا بابایی ، حل بشه. تو این عکس مامانی و بابایی همسن من هستن تقریبا. دیگه قضاوت با شماست که شبیه کدوم یکی هستم . (لازم به توضیح نیست که از هر دوشون خوشگیل ترم بعله !)


دیگه کار به جایی رسیده که خرید خونه رو هم من انجام میدم. رفتم شیر خریدم .اخه من گناه دارم دیگه....


مامانی ، اسباب بازی رو ولش کن . من دوست دارم با پرده بازی کنم . چیه مگه؟!


مامانی  من نمیخوام لباس بپوشم . زوره ؟؟؟؟


این هم سیسمونی پسر عمه است که زحمت اش افتاد گردن من !


مامانی ، من بیشتر دوست دارم با چرخهای روروک بازی کنم تا اینکه سوارش بشم دیگه...


پارسا در کنار علی اکبر و پونه (پسر دایی و دختر دایی مامانی)


اینجا هم نشسته ام دارم اشپزی مامانی رو رصد میکنم . مامانی بدو غذا سر رفت....


اینجا هم رفته بودم مغازه ی پدر جون . نشستم پشت میزش ....


و چون به پو علاقه ی خاصی دارم ، مامانی یه عکسم رو گذاشته کنار پو و دوستاش . مامانی دستت درد نکنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)