پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

تابستان گرم آقا پارسا

1394/6/2 15:20
نویسنده : مامانی
677 بازدید
اشتراک گذاری

پارسای نازم !

 اولین تابستون رو هم تجربه کردی . البته من هم به نوعی اولین تابستون زندگی ام رو تجربه میکنم، آخه با تو احساسی رو تجربه میکنم که قبلا نداشتم . با چنین حس و شور و عشقی ، من هم مثل تو همه چیز برام تازگی داره. حس آدمی رو دارم که از یه خواب طولانی بیدار شده. همه چیز تازه معنا پیدا کرده . همه چیز رنگ تازه ای گرفته. باز زیاد حرف زدم ، قراره اینجا از تو بنویسم ، دارم از خودم میگم !

عزیزکم!

الان دیگه یازده ماهه هستی. خیلی تند و فرز چهار دست و پا راه میری و از هر چیزی که بتونی میگیری و بلند میشی . به همه چیز کار داری! هر چی کشو باشه ، در باشه، زیر مبل ، حمام ، کابینت ، ........ خلاصه به همه جا سر میزنی . علاقه زیادی داری که در ها رو باز و بسته کنی . طبق معمول خوابت کمه و با همه ی انرژی در حال کندو کاو خونه هستی. انقدر بامزه و خواستنی شدی که گاهی دیگه حرصم درمیاد! آخه دلم میخواد حسابی این لپ هات رو بگیرم و بکشم ، ولی دلم نمیاد و حرص میخورم. از صبح که بیدار میشی تا شب ، کلا با من همکار هستی ! دیگه هر کاری رو با هم انجام میدیم . آشپزی ، گردگیری ، جارو کشیدن ، خرید ....... حتی یه لحظه ازم دور نمیشی ، حتی با اسباب بازی هات هم تنهایی بازی نمیکنی و همش میخوای با هم دو تایی بازی کنیم یا تلویزیون ببینیم . شبها دیگه انگار زیر کامیون مونده باشم ، خسته ی خسته میشم ولی تو همچنان مشغول دلبری و شیطنت هستی و خستگی معنا نداره! خلاصه انقدر شیطون شدی که دو ماهه نتونستم وبلاگت رو اپدیت کنم. الان دیگه 4 تا دندون داری .دوتا بالا و دوتا پایین.  تو این ماه آش دندونی ات رو هم پختیم . دست همه درد نکنه .زحمت کشیدن و برات کادو آوردن . از همه ی مادر بزرگها و خاله ها و عمه ها و عموها و دایی ها ممنونیم . خب دیگه ، زودتر عکسهات رو بذارم که الان از خواب بیدار میشی و باید بدوم دنبالت.

 

این روز ها تو هر کاری به مادرم کمک میکنم بعله


اینجا هم دارم خیاطی میکنم. آخه چقدر از من کار میکشین بابا....


تیر ماه ، یه مسافرت کوتاه رفته بودیم اطراف کلیبر. اولین مسافرت من بود و خیلی هم بهم خوش گذشت این هم عکس های سفر

 اینجا یه پارکه تو شهر اهر که نهار رو اونجا خوردیم

این نی نی کوچولو ، الین ، دختر عموی مامانیه . به ما دوتا بیشتر از همه خوش گذشت

یواش یواش و بیصدا    شدم جز کباب خورا . نهار تو هوای آزاد چقدر میچسبه

بعد از نهار هم یه چرت حسابی ، تو هوای خوب کلیبر خیلی حال میده . جای شما خالی


زیر میز ، خیلی  باحاله واسه بازی


دیگه هیجا از دست من امنیت نداره والا


این هم آش دندونی اینجانب . البته خودم خواب بودم و در عکس حضور ندارمخندونک


این هم ظرف های آش دندونی که مامانی زحمت کشیده بود و درست کرده بود . دست خاله مهسا هم درد نکنه که کمک اش کرده بود


این صندلی غذا ، کادوی دندونی مادر جون و خاله رویا ست . دستشون درد  نکنه . دیگه من هم پشت میز غذا میخورم


این هم کادوی مامان جون و عمه هام . دستشون درد نکنه . خیلی ازش خوشم میاد


این کوله رو هم خاله مهسا برام خریده . بیشتر از همه با این حال میکنم

دست بقیه هم درد نکنه که با کادو هاشون شرمنده مون کردن.


الهی من قربون خوابیدنت برم که صدتا چرخ میزنی تا صبح


دیگه پسر بزرگی شدم. پشت میزم میشینم و کارتون میبینم . مامانی هم از فرصت استفاده میکنه و هی غذا به خوردم میده!


برین کنار میخوام خودم رانندگی کنم


عصرها ، مامانی حوصله اش سر میره ، منم میبرمش بیرون یه هوایی بخوره . البته من سواره اون پیادهخندونک


آخ که من قربون اون دندونای خوشگلت برم عزیزم


این هم سبد اسباب بازی هامه . که خودم رفتم توش و دارم بازی میکنم


و این هم یه عکس بعد از کوتاه کردن موهام توسط مادر جون . این لباسها رو هم مادر جون برام دوخته . بعله خیاط و ارایشگر من خصوصیه !چشمک

تا سری بعد فعلا بای

پسندها (1)

نظرات (0)