عید بهار هووووووووورااااااااا
پارسای نازم ، امسال عید یه چیز دیگه بود. در کنار تو یه طعم دیگه ای داشت عید و فروردین . درسته که تا لحظه ی آخر سال مشغول کارهامون بودیم و همش بدو بدو میکردیم و برخلاف سالهای قبل کارهامون تموم نمیشد ! و به دلیل خستگی زیاد برای اولین بار هم من و هم بابایی در لحظه ی سال تحویل خواب موندیم ! ولی روزهای عید امسال خیلی عالی بود.امیدوارم تموم لحظه های زندگی ات همین طور زیبا و پر شور باشه. فروردین ماه ، شش ماهت تموم شد و شروع به خوردن غذا کردی. حالا دیگه به سرعت نور پشت سر هم غلط میزنی و داری سعی میکنی چهار دست و پا راه بری ولی هنوز بلد نیستی. خیلی شیطون شدی و خیلی خوردنی ! فدات شم که رنگ دیگه ای به زندگی ما دادی. فعلا عکس های فروردین ات رو بذارم که حرف زیاده ولی فرصت نیست......
اولین سفره ی هفت سین آقا پارسا
این هم عادت تازه ی پارسا کوچولو. سرش رو میذاره رو شکم موشی و میخوابه
ماست خوردن آقا پارسا
سیزده بدر امسال ، به خاطر پارسا جایی نرفتیم . ترسیدیم سرما بخوره. نهار رفتیم خونه ی ماردجون اینا و پارسا اولین سبزه ی زندگی اش رو اونجا گره زد!
گاهی وقتا تو روروک خوابت میگیره ، دل میخواد فقط بخورمت نفس من!
این هم قیافه ی پارسا کوچولو بعد از خوردن فرنی
این کیک رو که این طوری داری تماشا میکنی ، واسه روز مادر خریده بودی قربونت برم
درختای حیاط مون تازه شکوفه زده بود و پارسا خیلی خوشش اومده بود
اینجا هم داری تو درست کردن حلوا ی پدربزرگ مامانی کمک میکنی.
دیگه تو تخت خودت میخوابی ولی هر وقت بیدار میشی از میله ها ی تخت میگیری و تکون میدی و کلی ذوق میکنی
خلاصه مادرجون به آرزوش رسید و تو رو گذاشت تو کالسکه و برد بیرون. آخیییییییش!
حالا دیگه بهتر غذا میخوری و همش میخوای این قاشق رو بگیری تو دستت
و این هم پایان غذا خوردن که داری ظرف اش رو میخوری.....
اخ که بازی کردن با این نخ های فرش ،اندازه ی سرزمین عجایب حال میده والا...
تا سری بعد فعلا بای