پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

عکس های نیمه اول آذر ماه آقا پارسا

1393/9/12 19:11
نویسنده : مامانی
848 بازدید
اشتراک گذاری

اینجا داشتم با خودم بازی میکردم که یهو مامانی و بابایی ذوق کردن که آفرین پارسا سرشو بلند

کرد ..... خب چیه مگه؟ این که کاری نداره واسه من . خیلی کارهای دیگه هم بلدم رو نمیکنم !


کسی درد منو نمیفهمه که .خب منم واسه خودم کلی فکر و خیال دارم دیگه . حتی تو خواب هم بهشون فکر میکنم آخییییییییییی


این کت رو مامانی واسم بافته . (بین خودمون باشه ، مادرجون هم کمک اش کرده !)

البته خوشگلی منه که باعث میشه کت به چشم بیاد والاخندونک


 

اینجا واسه اولین بار چشمم به آینه افتاد ، چیز باحالیه واقعا


مامانی داشت آشپزی میکرد، منم از تو بغل بابایی داشتم دید میزدم ....

ای بابا ، مامانی جونم خسته شدی ، بذار خودم کمک ات کنم....

تا این مامانی کارش تموم بشه ، من پیرهن بابایی رو خوردم تموم کردم . مزه اش بد هم نیست....


این کت خوشگل رو زندایی پوران جونم واسم بافته . دست گلش درد نکنه . البته بازم خوشگلی منه که .....چشمک


تموم دنیا یه طرف ، این لوستر هم یه طرف . هر چی نگاش کنم سیر نمیشم . گمونم خاطر خواه شدم ...خجالت


اینجا داشتیم میرفتیم خونه ی عمه جونم.(عمه ی کوچیک ترم) خیلی خوش گذشت . عمه هام حسابی قربون صدقم رفتن و باهام بازی کردن. بی تعارف بغل همه رفتم ، تعریف نباشه، خیلی پسر خوبیم دیگه


این پتو رو مادرجونم (مامان مامانی )تو یه روز بافته. یعنی همچین مادر جون هنرمندی دارم . منم که نوه ی اول ، دیگه اوضاعیه که نگو....

دلتون سوخت ...هاهاهازبان


وای چه حالی میده که یه روز سرد پاییزی ، یه حموم داغ بعدش یه ماساژ حسابی ، بعدش یه دل سیر شیر بخوری و کنار بخاری لم بدی ... به به

لازمه اینجا از مادر جون یه تشکر حسابی بکنم که زحمت حموم کردن من رو میکشه.( بازم بین خودمون باشه ، مامانم هنوز میترسه. مامانی آبرو تو  بردم . بچه که بیاد اینترنت ، همین میشه دیگه...خندونک)


این پتوی خوشگل رو مامانم بافته. مامانی دستت درد نکنه ، خیلی دوست دارم.(خواستم از دل مامانی دربیارم دیگه...)


من نمیدونم این مامانی واسه چی این همه آشپزی میکنه و ظرف میشوره و .... یه کم ساده زیست باشین ، مثل من. نفری یه پارچ شیر بخورین سیر بشین . راحت و بی دردسر


 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)