عکس های نیمه اول آذر ماه آقا پارسا
اینجا داشتم با خودم بازی میکردم که یهو مامانی و بابایی ذوق کردن که آفرین پارسا سرشو بلند
کرد ..... خب چیه مگه؟ این که کاری نداره واسه من . خیلی کارهای دیگه هم بلدم رو نمیکنم !
کسی درد منو نمیفهمه که .خب منم واسه خودم کلی فکر و خیال دارم دیگه . حتی تو خواب هم بهشون فکر میکنم آخییییییییییی
این کت رو مامانی واسم بافته . (بین خودمون باشه ، مادرجون هم کمک اش کرده !)
البته خوشگلی منه که باعث میشه کت به چشم بیاد والا
اینجا واسه اولین بار چشمم به آینه افتاد ، چیز باحالیه واقعا
مامانی داشت آشپزی میکرد، منم از تو بغل بابایی داشتم دید میزدم ....
ای بابا ، مامانی جونم خسته شدی ، بذار خودم کمک ات کنم....
تا این مامانی کارش تموم بشه ، من پیرهن بابایی رو خوردم تموم کردم . مزه اش بد هم نیست....
این کت خوشگل رو زندایی پوران جونم واسم بافته . دست گلش درد نکنه . البته بازم خوشگلی منه که .....
تموم دنیا یه طرف ، این لوستر هم یه طرف . هر چی نگاش کنم سیر نمیشم . گمونم خاطر خواه شدم ...
اینجا داشتیم میرفتیم خونه ی عمه جونم.(عمه ی کوچیک ترم) خیلی خوش گذشت . عمه هام حسابی قربون صدقم رفتن و باهام بازی کردن. بی تعارف بغل همه رفتم ، تعریف نباشه، خیلی پسر خوبیم دیگه
این پتو رو مادرجونم (مامان مامانی )تو یه روز بافته. یعنی همچین مادر جون هنرمندی دارم . منم که نوه ی اول ، دیگه اوضاعیه که نگو....
دلتون سوخت ...هاهاها
وای چه حالی میده که یه روز سرد پاییزی ، یه حموم داغ بعدش یه ماساژ حسابی ، بعدش یه دل سیر شیر بخوری و کنار بخاری لم بدی ... به به
لازمه اینجا از مادر جون یه تشکر حسابی بکنم که زحمت حموم کردن من رو میکشه.( بازم بین خودمون باشه ، مامانم هنوز میترسه. مامانی آبرو تو بردم . بچه که بیاد اینترنت ، همین میشه دیگه...)
این پتوی خوشگل رو مامانم بافته. مامانی دستت درد نکنه ، خیلی دوست دارم.(خواستم از دل مامانی دربیارم دیگه...)
من نمیدونم این مامانی واسه چی این همه آشپزی میکنه و ظرف میشوره و .... یه کم ساده زیست باشین ، مثل من. نفری یه پارچ شیر بخورین سیر بشین . راحت و بی دردسر